سلام
امروز 16 شهریور سال 1394
بالاخره درسم تموم شد .
امروز بابا اومد دنبال من و فاطمه و مارو برد دانشگاه تا پروژه رو تحویل بدیم و بعدشم دوباره رسوندمون خونه.چقد زود گذشت انگار دیروز بود که بابا میومد دنبالم ایستگاه قطار و منو میرسوند دانشگاه،انگار دیروز بود که مامان واسم ناهار می کشید تا قبل کلاس ناهار بخورم،بعضی وقتا هم که تا دقیقه ی نود درس می خوندم مامان غذا رو لقمه میکرد می داد دستم
بعد از ظهرا برمی گشتم ماهشهر تا میرسیدم دیگه شب بود،با اینکه ماشین نداشتیم ولی امیر هرجوری بود خودشو میرسوند ایستگاه قطار
یادش بخیر
خدایا شکرت که خانواده ای به این خوبی دارم که همیشه همراهم هستن
وای خدا هنوز تموم نشدن.دلم یه دنیا واسه درس خوندن تنگ شد.
انءشالله اگه خدا کمک کنه می خوام حداقل روزی یه صفحه کتاب رو بخونم تا یکم از وقتم استفاده کرده باشم
نظرات شما عزیزان:

ان شاالله موفق و تندرست باشي
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
موضوعات مرتبط: "خاطـــرات" ، ،
برچسبها: